جدول جو
جدول جو

معنی لب شتری - جستجوی لغت در جدول جو

لب شتری
آنکه لب کلفت و آویخته مثل لب شتر دارد
تصویری از لب شتری
تصویر لب شتری
فرهنگ فارسی عمید
لب شتری(لَ شُ تُ)
آنکه لبی چون لفج شتر دارد. که لبی چون لفج اشتر دارد سطبر و آویخته
لغت نامه دهخدا
لب شتری
آنکه لبی مانند لفج شتر ستبر و آویخته دارد
تصویری از لب شتری
تصویر لب شتری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لب شکری
تصویر لب شکری
کسی که یکی از دو لب او شکافته باشد، لب شکافته، شکرلب، سلنج، سه لنج، سه لب
فرهنگ فارسی عمید
(لَ تُ)
حالت و صفت لب ترش
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
شخصی را گویند که علت شرا داشته باشد و آن نوعی از ورم و آماس و دمیدگی و جوششی باشد که در بدن واعضای آدمی بهم رسد. (برهان) (از مؤید الفضلاء) (آنندراج). منسوب به بشتر یعنی کسی که مبتلا به بشتر شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به بشتر و بشترم شود
لغت نامه دهخدا
(لَ تُ)
کمی ترش. که کمی ترش است. مایل به ترشی. می خوش. که کمی به ترشی زند. ملس: شرابی لب ترش، که کمی ترش است
لغت نامه دهخدا
(لَ شَ / شِ کَ)
لب چاک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کمی شور
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به بیشتر. (ناظم الاطباء). بیشترین قسمت. قسمت عمده. اکثر. اغلب: لقد حق القول علی اکثرهم (قرآن 7/36) ، و بیشتری از ایشان هرآینه که واجب شده است آتش بر ایشان. (تفسیر کمبریج). و سرهنگان بیشتری با وی رفتند. (تاریخ سیستان). هشتم باعث آن بود که چون قرآن و اخبار و لغت و تصریف و نحو می بایست و بیشتری خلق از معانی آن بهره نتوانستند گرفت. (تذکرهالاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ را)
شهری است در افریقیه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُب ب)
ابن عبدالملک بن احمد بن محمد بن نذیرالفهری (ابوعیسی) من اهل شنتمریه الشرق. سکن بلنسیه روی عن ابیه ابی مروان، و تولی قضاء بلده وراثه ثم سعی به الی السطان فغربه عن وطنه و اسکنه حضره بلنسیه الی ان توفی بها بعد سنه 540، حدث عنه ابنه ابوالعطاء وهب بن لب و ابوعبدالله محمد بن مسعود بن خلف بن عثمان العبدری من شنتمریه الشرق، سکن مرسیه و رحل حاجاً و سمع من ابی علی الصدفی. (الحلل السندسیه ج 2 ص 104)
لغت نامه دهخدا
(لَ شَ / شِ کَ)
خرگوش لب. شکافته لب. چهارلب. سه لبه. سلفه. سلنج. سه لنج. کفیده لب. اعلم. علماء. افلح. صاحب آنندراج گوید: لب شکر و شکرلب، کفته لب زیرین یا زبرین. کسی که لب چاک متولد شده باشد و بعضی گویند در اصل شترلب بوده که از جهت کراهت تشبیه چنین خوانده اند:
ای لجوج دهن دریدۀ زشت
که خرد در نفاق تو غالی است
لب شکر بوالعجوبه ای که ترا
پایۀ زشتی سخن عالی است
لوحش اﷲ حکمت ازلی
که ز بس هرزه گفتنت حالی است (؟)
لب شکر گشته ای که تا دانند
جای دندان شکستنت خالی است.
میرمعصوم تجلی (از آنندراج).
رجوع به شکرلب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لب شور
تصویر لب شور
اندک شور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب ترش
تصویر لب ترش
کمی ترش مایل به ترش ملس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب ترشی
تصویر لب ترشی
کیفیت لب ترش ملسی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لبش شکاف دارد شکافته لب خرگوش لب. توضیح ناهنجاری و بدشکلی لب فوقانی بطرزی که لب بالا بوسیله یک شکاف عمودی بدو قسمت شده باشد، لب شکری ممکنست یک طرفی و یا دو طرفی باشد، علت این عارضه توقف و عدم رشد و نمو و جوش خوردگی جوانه ها صورت در ناحیه لب فوقانی است لب خرگوشی، کسی که لب چاک متولد شده باشد و بعضی گویند در اصل شتر لب بوده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشتری
تصویر بشتری
کسی که مبتلی به بشتر شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
لب چاک لب شکری: لب شکر گشته ای که تا دانند جای دندان شکستنت خالی است. (میر معصوم تجلی آنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب شور
تصویر لب شور
دارای شوری اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لب شکری
تصویر لب شکری
((~. ش کَ))
شکافته لب، کسی که یکی از دو لب او شکاف مادر زادی داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیشتری
تصویر بیشتری
اکثریت
فرهنگ واژه فارسی سره
پرندهی تندپرواز کنار رودخانه ها
فرهنگ گویش مازندرانی
توپ و تشر
فرهنگ گویش مازندرانی