شخصی را گویند که علت شرا داشته باشد و آن نوعی از ورم و آماس و دمیدگی و جوششی باشد که در بدن واعضای آدمی بهم رسد. (برهان) (از مؤید الفضلاء) (آنندراج). منسوب به بشتر یعنی کسی که مبتلا به بشتر شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به بشتر و بشترم شود
شخصی را گویند که علت شرا داشته باشد و آن نوعی از ورم و آماس و دمیدگی و جوششی باشد که در بدن واعضای آدمی بهم رسد. (برهان) (از مؤید الفضلاء) (آنندراج). منسوب به بشتر یعنی کسی که مبتلا به بشتر شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به بشتر و بشترم شود
منسوب به بیشتر. (ناظم الاطباء). بیشترین قسمت. قسمت عمده. اکثر. اغلب: لقد حق القول علی اکثرهم (قرآن 7/36) ، و بیشتری از ایشان هرآینه که واجب شده است آتش بر ایشان. (تفسیر کمبریج). و سرهنگان بیشتری با وی رفتند. (تاریخ سیستان). هشتم باعث آن بود که چون قرآن و اخبار و لغت و تصریف و نحو می بایست و بیشتری خلق از معانی آن بهره نتوانستند گرفت. (تذکرهالاولیاء عطار)
منسوب به بیشتر. (ناظم الاطباء). بیشترین قسمت. قسمت عمده. اکثر. اغلب: لقد حق القول علی اکثرهم (قرآن 7/36) ، و بیشتری از ایشان هرآینه که واجب شده است آتش بر ایشان. (تفسیر کمبریج). و سرهنگان بیشتری با وی رفتند. (تاریخ سیستان). هشتم باعث آن بود که چون قرآن و اخبار و لغت و تصریف و نحو می بایست و بیشتری خلق از معانی آن بهره نتوانستند گرفت. (تذکرهالاولیاء عطار)
ابن عبدالملک بن احمد بن محمد بن نذیرالفهری (ابوعیسی) من اهل شنتمریه الشرق. سکن بلنسیه روی عن ابیه ابی مروان، و تولی قضاء بلده وراثه ثم سعی به الی السطان فغربه عن وطنه و اسکنه حضره بلنسیه الی ان توفی بها بعد سنه 540، حدث عنه ابنه ابوالعطاء وهب بن لب و ابوعبدالله محمد بن مسعود بن خلف بن عثمان العبدری من شنتمریه الشرق، سکن مرسیه و رحل حاجاً و سمع من ابی علی الصدفی. (الحلل السندسیه ج 2 ص 104)
ابن عبدالملک بن احمد بن محمد بن نذیرالفهری (ابوعیسی) من اهل شنتمریه الشرق. سکن بلنسیه روی عن ابیه ابی مروان، و تولی قضاء بلده وراثه ثم سعی به الی السطان فغربه عن وطنه و اسکنه حضره بلنسیه الی ان توفی بها بعد سنه 540، حدث عنه ابنه ابوالعطاء وهب بن لب و ابوعبدالله محمد بن مسعود بن خلف بن عثمان العبدری من شنتمریه الشرق، سکن مرسیه و رحل حاجاً و سمع من ابی علی الصدفی. (الحلل السندسیه ج 2 ص 104)
خرگوش لب. شکافته لب. چهارلب. سه لبه. سلفه. سلنج. سه لنج. کفیده لب. اعلم. علماء. افلح. صاحب آنندراج گوید: لب شکر و شکرلب، کفته لب زیرین یا زبرین. کسی که لب چاک متولد شده باشد و بعضی گویند در اصل شترلب بوده که از جهت کراهت تشبیه چنین خوانده اند: ای لجوج دهن دریدۀ زشت که خرد در نفاق تو غالی است لب شکر بوالعجوبه ای که ترا پایۀ زشتی سخن عالی است لوحش اﷲ حکمت ازلی که ز بس هرزه گفتنت حالی است (؟) لب شکر گشته ای که تا دانند جای دندان شکستنت خالی است. میرمعصوم تجلی (از آنندراج). رجوع به شکرلب شود
خرگوش لب. شکافته لب. چهارلب. سه لبه. سلفه. سلنج. سه لنج. کفیده لب. اَعلم. علماء. افلح. صاحب آنندراج گوید: لب شکر و شکرلب، کفته لب زیرین یا زبرین. کسی که لب چاک متولد شده باشد و بعضی گویند در اصل شترلب بوده که از جهت کراهت تشبیه چنین خوانده اند: ای لجوج دهن دریدۀ زشت که خرد در نفاق تو غالی است لب شکر بوالعجوبه ای که ترا پایۀ زشتی سخن عالی است لوحش اﷲ حکمت ازلی که ز بس هرزه گفتنت حالی است (؟) لب شکر گشته ای که تا دانند جای دندان شکستنت خالی است. میرمعصوم تجلی (از آنندراج). رجوع به شکرلب شود
آنکه لبش شکاف دارد شکافته لب خرگوش لب. توضیح ناهنجاری و بدشکلی لب فوقانی بطرزی که لب بالا بوسیله یک شکاف عمودی بدو قسمت شده باشد، لب شکری ممکنست یک طرفی و یا دو طرفی باشد، علت این عارضه توقف و عدم رشد و نمو و جوش خوردگی جوانه ها صورت در ناحیه لب فوقانی است لب خرگوشی، کسی که لب چاک متولد شده باشد و بعضی گویند در اصل شتر لب بوده است
آنکه لبش شکاف دارد شکافته لب خرگوش لب. توضیح ناهنجاری و بدشکلی لب فوقانی بطرزی که لب بالا بوسیله یک شکاف عمودی بدو قسمت شده باشد، لب شکری ممکنست یک طرفی و یا دو طرفی باشد، علت این عارضه توقف و عدم رشد و نمو و جوش خوردگی جوانه ها صورت در ناحیه لب فوقانی است لب خرگوشی، کسی که لب چاک متولد شده باشد و بعضی گویند در اصل شتر لب بوده است